همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

دوشنبه های طوفانی

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ق.ظ

چند سالیه که دوشنبه های ما با بدوبدو و فعالیت گره خورده. کلاس قرآن پسرم و کلاس ورزشش دوشنبه ها بود، خانواده همسر دوشنبه میان خونمون، حتی بدون اینکه خودشون هم بدونن که معمولا دوشنبه ها میان، ولی شکر خدا کاملا برای من محرز و قابل پیش بینی شده، حتی تا این حد روتینه، که سه هفته پیش، پدرجان همسرجان که قرار بود یکشنبه تقریبا مستقیم از شمال، بیاد خونمون، شب رو خونه خودشون بودند و دوشنبه برای نهار تشریف آوردند خونمون. البته نهار مهمون ایشون بودیم. ولی من مجبور شدم مهمان را با بچه ها بگذارم و برم کلاسی که در ادامه ذکر خواهد شد!

 چند ماهیه که دوشنبه ها بعد از ظهر کلاس دارم، کلاس که نه، جلسه مربیان و پشتیبانان،

و دو شنبه ها صبح هم دو تا کلاس مجازی داشتم که الان دو سه هفته ایه تموم شدند.

و امروز یکی ازون دوشنبه های خیلی طوفانی بود.

صبح که به خاطر بیداری دیشب، برای انجام کار نشریه مدرسه قرآن، دیر بیدار شدم.

دیر بیدار شدم و کلاس قرآن سپهر از دست رفت

بعد از صبحانه شروع کردم به انجام بقیه اصلاحات کارهای نشریه

بعد به صورت ضرب العجلی، طبق پیش بینی مذکور مهعود، خونه رو جارو برقی کشیدم، نهارم را که شامل یک عدد نیمرو بود در سه لقمه و دو دقیقه بلعیدم و با مترو راهی کلاس شدم. در کلاس بماند که سر یک جمله من، مسئول کلاس یاد مصائبی که ممکن است این قسم اشتباهات پیش بیاورد افتاد و جوش آورد. که حالا بماند.

موبایلم رو برای حضور آنلاین پسرک در کلاس درس خونه گذاشتم و رفتم و بدین ترتیب راه ارتباطی من با خانه قطع شد.

وقتی برگشتم، چهره آشفته همسر خبر از یک روز طوفانی میداد. دخترک که از دیشب دستشویی نرفته بود و من صبح یادم رفته بود ببرمش و ظهر هم قبل رفتن نبرده بودمش، و حاضر نشده بود با باباش بره دستشویی، طی عملیات خارق العاده ای نصف خونه رو به گند کشیده بود.

به این صورت که یه کم از جیشش ریخته بوده، رفته آشپزخونه که دستمال بیاره!!!! پاکش کنه، بعد هی جیشش میریخته هی با دستمال پاک میکرده!!!!!!!!

یعنی مردم از خنده، وقتی شب موقع خواب همسر این رو برام تعریف کرد.

با بهره گیری از احکام الهی ، که هر کجا رو یقین نداری نجس شده پاکه، و با توجه به اینکه خانواده همسر در راه بودند و حدود نیم ساعت وقت داشتیم، طی عملیات انتهاری و به مدل هشدار برای کبری یازده قسمت های یقینا نجس رو که خیلی هم زیاد بود آب کشیدیم و خشک کردیم و حوله ها رو انداختم لباسشویی.

بعدا همسر گفت که بیشتر از واکنش منفی و ناراحتی من نگران بوده. و وقتی دیده من خم به ابرو نیاوردم، ارام شده. بهش گفتم اگر از جلسه میثاق برنگشته بودم یقینا واکنشم این قدر مثبت نبود. 

مشق های پسرک مونده بود و باباش نتونسته بود کمکی بهش بکنه و باید انجام میشد.

قرار شد خانواده همسر را برای شام نگه داریم و قبول نکردند که غذا از بیرون بیاریم،

نشریه را باید تا شب تکمیل میکردم و میفرستادم

سارا مرتب بهانه میگرفت 

باید به مهمان ها رسیدگی و باهاشون معاشرت میکردم

از طرف جاری جان یه مساله ای پیش اومد بین ایشون و خانواده همسر که انرژی روحی زیادی از همه مون گرفت

و من یکهو وسط آشپزی، از گرسنگی و خستگی و فشار عصبی چشمام سیاهی رفت و سرم گیج؛ و فورا وسط آشپزخونه دراز کشیدم. که شکر خدا کسی متوجه نشد.

 

بعد شام حاضر شد. 

سر سفره، غذا خوردم و کمی جون گرفتم و الحمد لله چه غذای من در آوردی خوش مزه ای هم شد که عاقبت آبرومند غذا، کلی از استرس هام رو کم کرد.

سارا دستشویی رفت و کمی آروم شد و شامش رو خورد.

مساله جاری جان حل شد و قرار شد خانواده همسر بعد از شام برن اونجا

تکالیف پسرک رو کم و بیش انجام دادیم و فرستادیم.

تازه مادرجان همسر و عمه جان بچه ها، کمک کردند و کتاب های پسرک جلد شد.

نشریه را پیام دادند که فعلا دست نگه دار

کمی با همسر حرف زدیم و دلگرم شد و خوابید

برای بچه ها کتاب خوندم و خوابیدند

 

و من مشتاقانه رفتم تو رختخواب که بخوابم، اما طوفان امروز، خواب رو از چشمام ربوده بود. اومدم اینا رو نوشتم، بلکه ذهن فعالم که باور نمیکنه طوفان آروم گرفته آروم بگیره و بخوابه،

تا خاطره امروز هم بماند به یادگار. 

ساعت 1:21 دقیقه قرداست و من هنوز بیدارم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۸
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی