سفر آخرت
عمومنصور عزیزمان به رحمت خدا رفت. شاید سالی یکبار میدیدیمش، اما حس نزدیکی زیادی داشتم. انگار آقاجون رو میبینم. وقتی روبوسی میکریم و پشتم میزد، حس خوب صله رحم، کس و کار، عمو رو داشتم.
حالا ایشون هم رفتند. رفتند به جایی که کسی نمیدونه چه خبره و چه جوریه؟
همیشه اینجور وقتا به این فکر میکنم که تازه گذشته الان کجاست. چی کار میکنه، و در چه حالیه. یکهو یک عمر زندگی جلوی چشمانش ظاهر میشه. ریز و درشت اعمالی که بیشترشون رو فراموش کرده، اما لایضل ربی و لا ینسی، پروردگارت چیزی را فراموش نخواهد کرد.
و برای تازه گذشته ، هی صلوات میفرستم . که همین الان اون سوالی که توش گیر گرده را درست جواب بدهد و رد بشود. اون اعمالی که داره اذیتش میکنه، بخشیده بشه و به حسنه تبدیل بشه. همین الان یهویی بهش بگن یک صلوات برات رسیده. به برکت صلوات، بخشیده شدی. تمام.
و بعد فکر میکنم نوبت من کی و کجا خواهد بود؟ کسی هست که در تاریکی نیمه شب برام اشک بریزه و صلوات و فاتحه بدرقه راهم بکنه؟ نماز وحشت برام بخونه و بگه خدایا همین الان اگه سوالی رو توش گیر کرده ، بهش تقلب برسون که قبول بشه.
راستش صلوات ها و نماز وحشت و فاتحه ها را که میخونم، برای خودم هم میخونم . ذخیره وقتی که دستم از دنیا کوتاهه و شدیدا محتاجم.
خدایا به تنهاییمون رحم کن. به بیچارگیمون رحم کن. به ناتوانیمون رحم کن. خداوندا به حق هشت و چارت/ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی