همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

سفر آخرت

پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۰۴ ق.ظ

عمومنصور عزیزمان به رحمت خدا رفت. شاید سالی یکبار میدیدیمش، اما حس نزدیکی زیادی داشتم. انگار آقاجون رو میبینم. وقتی روبوسی میکریم و پشتم میزد، حس خوب صله رحم، کس و کار، عمو رو داشتم. 

حالا ایشون هم رفتند. رفتند به جایی که کسی نمیدونه چه خبره و چه جوریه؟

همیشه اینجور وقتا به این فکر میکنم که تازه گذشته الان کجاست. چی کار میکنه، و در چه حالیه. یکهو یک عمر زندگی جلوی چشمانش ظاهر میشه. ریز و درشت اعمالی که بیشترشون رو فراموش کرده، اما لایضل ربی و لا ینسی، پروردگارت چیزی را فراموش نخواهد کرد. 

و برای تازه گذشته ، هی صلوات میفرستم‌ . که همین الان اون سوالی که توش گیر گرده را درست جواب بدهد و رد بشود. اون اعمالی که داره اذیتش میکنه، بخشیده بشه و به حسنه تبدیل بشه. همین الان یهویی بهش بگن یک صلوات برات رسیده. به برکت صلوات، بخشیده شدی. تمام. 

و بعد فکر میکنم نوبت من کی و کجا خواهد بود؟ کسی هست که در تاریکی نیمه شب برام اشک بریزه و صلوات و فاتحه بدرقه راهم بکنه؟ نماز وحشت برام بخونه و بگه خدایا همین الان اگه سوالی رو توش گیر کرده ، بهش تقلب برسون که قبول بشه.

راستش صلوات ها و نماز وحشت و فاتحه ها را که میخونم، برای خودم هم میخونم‌ ‌. ذخیره وقتی که دستم از دنیا کوتاهه و شدیدا محتاجم. 

خدایا به تنهاییمون رحم کن. به بیچارگیمون رحم کن. به ناتوانیمون رحم کن‌. خداوندا به حق هشت و چارت/ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۰
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی