۲۴مرداد
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۴۵ ق.ظ
مصاحبه دکتری بود
چهار پنج نفر بودیم.
از بچه ها تک تک سوال میکرد
نماز شد و من وسط توضیح سوال خودم بودم.
قرار شد بقیه اش لمونه برای بعد
بعد نما دبچه ها جمع شده بودند دور دفتر استاد
استاد اومد بیرون. گفت وحدنیو سعیدی بیان تو
رفتتیم داخل و
حس خوبی داشتم. اضطراب مصاحبه نغبود. فقط تبادل اطااعتم راجع به موضوع مورد علاقه من
۰۰/۰۵/۲۴