۲۰شهریور
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۲۲ ق.ظ
لیدا فلاح را در خواب دیدم
ازش درباره تصمیمش برای درس خواندن در کانادا پرسیدم. مردد بود. میگفت هنوز تصمیم نگرفته و دوری از خانواده برایش سخت است.
کمی تشویقش کردم. گفت فلانی (رقیبش) سال آخر را سریع خوانده و الان که ما سال اخر بودیم هنوز، او تحصیلش را در آنجا شروع کرده است.
گفت اوایل سال که نیامده بود دانشگاه و ما فکر میردیم رفته خارج، کرونا داشته و در خانه بوده.
با یک کشتی به دور دنیا سفر کردیم و صحنه ی وارد شدن به دریاهای خودمان و برگشتن به شهرمان خیلی باشکوه و خاص بود.
با یک آدم ضایع دوست شده بود (قهرمان خواب، شایدم من) بعد ِ، پیشنهاد شده بود
قرار بود کارها از ته به سر انجام بشه. از در پشتی وارد بشیم و ...
خونه خانم رحیمی، خونه اول (سمیه اینا و دوم زینب اینا ) بودیم
۰
۰۰/۰۶/۲۰