چنین است رسم سرای درشت...
چه دنیاییه!
چه دنیای جالبی
یک روزی، چند سال پیش، یک نفر که بچه اش از بجه من مریض شد، پیام داد و گفت آه و نفرین مردم رو میخری به جون خودت.
بچه های من، اولی خوب شده بود و تک سرفه داشت، دومی هم در همان مهمانی علائمش شروع شد و اصلا نوزاد بود و در بغل و بیشتر وقت در اتاق بود
بماند... این ها را اون آدم نیمداند.
بماند که جای پیامکش هنوز درد میکند...
بماند که روابطمان به ظاهر بهبود یافته و رفت و آمد داریم و...
ولی همه میدانیم چقدر شکننده و متزلزل است
حالا امروز، یک مادر، که بچه مریضش را اورده جشن ، در جواب درخواست محترمانه مادر دیگری که بجه اش بعد از جشن مریض شده، و تایید من، که لطفا بچه مریض را رعایت کنید، نوشته خودخواهیه که بچه من نیاد جشن.
و در جواب من که حضور در جشن به قیمت مریضی و درگیری چند خانواده دیگر نمی ارزه، در جمع به من میگه: این نهایت خودخواهی شما مادر عزیزه!
البته که من در جواب، نوشتم متشکرم.
و البته که خدای بالاسر، و شاهدین و حاضرین در گروه، قضاوت خواهند کرد که نهایت خودخواهی! چیست
ولی دنیای جالبیه.
یک روز به سهل انگاری در مریض کردن دیگران لعن و نفرین میشود
یک روز در تذکر به مریض نکردن دیگران، خودخواه.
چنین است رسم سرای درشت...