راه رفتن کبک، یا خواب جغدی؟
بیدار شدن و بیدار ماندن در بین الطلوعین، پس از طلوع آفتاب خوب است.
خیلی برکات دارد. روزی را تقسیم میکنند و همه ادم حسابی ها و کاردرست ها صبح زود بیدار میشدند و غیره و ذلک.
اما قربان خدا بروم. خیلی برایم سخت است. فرایند مذبوحانه دیشب، یکی از بارها تلاش نافرجام من در این راستا است.
ساعت ده شب بچه ها و پدرشون خواب بودند.
من شب گذشته ساعت یک خوابیده بودم و صبح هم بعد نماز بیدار بودم و بعدش فقط نیم ساعت خوابیده بودم. پس دلیل کافی برای خوابیدن داشتم.
یک وبلاگ مزخرف اعصاب خورد کن خواندم به مدت نیم ساعت. شد ده و نیم رفتم که بخوابم.
این دنده به ان دنده.
چند بار چشمام گرم و مجدد سرد میشد!
در نهایت خوابم گرفت.
که در این لحظه همسر غلت زدند و خوابم پرید!
دوباره نیم ساعت تلاش برای قاطی کردن افکار و سوق دادنم به سمت خواب و اینبار خوابم برد.
و چند دقیقه بعد یکهو انگار که گلوم رو گرفته باشند به قصد خفه کردن، پریدم از خواب و سرفه کردم و برای اینکه خفه نشم و نمیرم با عجله رفتم و آب خوردم.
به دنبال من هم همسر بیدار شد و خوابش پرید.
بعد هی دنده بهدنده شدم.
پیام واتس اپ را که آزاده فرستاده بود و قبل خواب گوش نداده بودم که خوابم نپره، گوش دادم. با همسر حرف زدم. المیزان خوندم، و در نهایت حدودا ساعت یک و نیم خوابیدم.
نماز صبح هم پتج دقیقه به طلوع آفتاب خواندیم
و الان ساعت هفت و ۴۰ دقیقه است و من همچنان دارم مقاومت میکنم.
شارژ گوشی رو به اتمامه و پسرک نیم ساعت دیگه کلاس آنلاین داره
حالا سوال ابنجاست که: خداوندا میشود روزی من را همان نصفه شب،دوبل و طیب و باحال و پربرکت بدهی بروم؟
حالا الان که به هر خفت و خواری بیدارم که مغزم خاموش است آخه!
جغد(کلاغ!) میخواست خوابیدن (راه رفتن) کبک رو یاد بگیره، از اینجا رونده از اونجا مونده شد.