همان همیشگی
یک عالمه حرف دارم که همه شان تکراری است!
و مانند نشخوار در ذهنم تکرار میشوند.
حتی در صفحات وب و هم تکرار میشوند
بدون آنکه به نتیجه قابل قبولی برسند.
هزار تا فکر انجام نداده، هزار تا ایده ای که راه رسیدن بهشان را بلد نیستم،
و هزار تا اما و اگر،
و میدانم این حال، در این سن، اصلا مطلوب نیست.
انگار که ذهنم، وقتی شروع به فعالیت میکند، همیشه یک سفارش واحد به گارسون میدهد: همان همیشگی
و از حفظ، مانند چرخ عصاری به دور خودش میچرخد؛
بدون آنکه فکر امروز نسبت به فکر دیروز، نتایج ویژه و جدیدی به ارمغان آورده باشد.
پای همتم میلنگد، میدانم!
چند وقت است تصمیم دارم ویدیوهای همایش یادگیری ماشین را ببینم و ندیده ام؟ از ترس نفهمیدن!
چند وقت است TAB های مربوط به یادگیری ماشین و هوش مصنوعی و پایتون در مرور گر گوشی ام باز اند، به امید آنکه دوره هایش را ببینم و تمرین هایش را انجام دهم و متن هایش را بخوانم؟
باز هم از ترس نفهمیدن، سراغش نمیروم
از هوش مصنوعی، فقط آرزو کردنش را بلدم انگار
فقط مطالب سطحی اندر فوایدش را میخواهم بخوانم، چون نیازی به عمل ندارند، چون راحتند.
الحمدلله رب العالمین
این که مشکل کار، همت من و عمل من است را حین نوشتن این متن فهمیدم.
تا قبل از این فکر میکردم نمیدانم باید از کجا شروع کنم، تنها هستم، به جایی لینک نیستم، همسرجان جلوی پیشرفتم را گرفته، بچه ها نمیگذارند تمرکز کنم، ننه من غریبم و این حرف ها!
الان فهمیدم خود خود من ام.
و من انشاالله میتوانم.
به یاری خدا
همتم را بلندتر میکنم
عزمم را جزم تر میکنم
و میتوانم.
خدایا دستم را گرفته ای، دمت گرم، حالا لطفا کمی رو به بالا بکش و بلندم کن. متشکرم.