همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

رسول رسول

دوشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۵:۱۳ ب.ظ

در بیش از یک سال اخیر به طور کلی، یکی از اصلی ترین دعاهایم، دعا برای روشن شدن مسیر زندگی بوده است.

و رفته رفته این نیاز پررنگ تر شد و خواهش و تمنایم به درگاه خدا، و واسطه قرار دادن همه ی آبروداران در درگاهش، بیشتر؛ تا جایی که در ماه رمضان، دعای اصلی ام این بود که خدایا من بفهمم به چه درد امام زمان میخورم. اون کاری که در آن دنیا از من بازخواست خواهی کرد و از من جواب خواهی خواست، کدام کار است؟

هر روزی که روزه ام را افطار میکردم، به قول اهل معنا، دِلال میکردم که خدایا روزه ام را باز نمیکنم تا حاجتم را بدهی. و نماز میخواندم و افطار نمیکردم و صبر میکردم تا ندایی از غیب به من برسد که حاجتت را گرفتی، برو مثل بچه آدم افطارت رو بکن.

شب های قدر به همین ترتیب

قنوت های نماز عید به همین ترتیب

و خب آن ندا از غیب نرسید

اما هفته گذشته، پیش از تعطیلات عید فطر، که رفتیم جلسه میثاق، خانم افشار پاپی‌ام شد که پس کی میخوای به حرف بیای؟! و من باز مقاومت کردم. یک هفته به خودم کلنجار رفتم. 

نماز عید به صورتی که گفتم گذشت. تعطیلات نسبتا طولانی (5 روزه عید فطر) هم سپری شد، به خوشی الحمدلله و در کنار مامان و بابا و سوده اینا. و یک روز هم با اقا احسان اینا (و سردی یک ساله کمی رو به گرما گذاشت به لطف خدا، که خودش یک قصه مفصله) و شد شنبه، بعد از تعطیلات

خانم افشار دوباره پا پی شد که مرضیه پس کی میخوای با من دوست بشی، و چند بار گفت و چشمای من اشکی شدند. از دل من خبر میداد. 

و شب، بعد از برگشتن از کلاس، سکوتم رو شکستم

گفتم مطلب طولانیه، اما لب کلام اینه که جایی هستم که دوستش ندارم و راضی نیستم ازش. و نمیدونم باید کجا باشم. 

گفت میفهمه، و شرایط مشابه داشته و به جواب رسیده. 

کمی پیام رد و بدل شد. 

تا دیروز عصر که یک ساعت و نیم تلفنی حرف زدیم

و امروز صبح که یک ساعت و بیست دقیقه 

براش از تواناییام گفتم، یه تاریخچه کوتاه از فعالیت هام، از حس خوبم در دوران ارشد، کمی از علاقه و تواناییم در کامپیوتر

گفت پس خیلی صبوری کردی که تا حالا اینجا دووم آوردی

از نظام ولایت گفت

از اینکه ولایت کسی رو که دستم بهش میرسه بپذیرم و تا پای جان چشمم به دهانش باشد

انتقاد هایم را بهش گفتم 

اینکه وقتی کسی نیست، پشت سرش حرف زده میشود، با کنایه و شوخی

اینگه طوری صحبت میشود که حس خود برتر بینی ازش میگیرم

نمیشه همه ی حرف ها و جواب ها رو بنویسم

فکر و محور اصلی گفتگو، حول محور ولایت بود. و اینکه آیا من میخواهم در این نظام قرار بگیرم یانه

و خب جواب مثبته. من میخواهم تحت ولایت امام زمان باشم. اما دستم به امام زمان نمیرسه

و بحث رسول رسول پیش میآید

و رسول رسول رسول

و اینکه من ایشان را به عنوان ولی الهی قبول دارم یا نه

و راستش من میترسم از قبول چنین ولایتی

چون با آنچه تا کنون در گوشم خوانده اند، متفاوت است.

میدانم، و صحبت کردیم که با مرید و مراد بازی متفاوت است

ولی هنوز قانع نشده ام. با جان و دل نپذیرفته ام که ایشان را به عنوان ولی الهی بپذیرم. نمیدانم شاید تعریفم از ولی، انتزاعی و امام زمان گونه است. یعنی انتظار هاله نور دورش را دارم یا چه!

ولی میدانم این شرایط پیش آمده، این صحبت های شده، نتیجه دعاهایم است.

مگر من همیشه به دنبال کسی نبودم که بپرسم ازش چه کنم؟ 

مگر از ندانستن رنج نمیبردم؟ 

حالا یک نفر پیدا شده که سرپرستی من رو قبول میکنه! چرا نپذیرم؟

زمان میبرد تا با جان و دل بپذیرم. 

چون میدانم مدل این راه، مدل الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا هست. 

 

توکل به خدا. 

فکر میکنم و توکل

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۲/۱۹
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی