همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

خواب و بیدار

چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۳۳ ق.ظ

دعواهای ناکرده ی درون ذهنم را در خواب کردم.
حرف های ناگفته را در خواب گفتم و شنیدم. توهین های ناشنیده را در خواب کرد.
حتی گلایه های ناکرده به برادرشوهر را در خواب کردم.

خانه ما بودند. البته خونمون، خونه قدیمی نیروگاه بود.
سرش درد میکرد و تو قیافه بود. بعد از مدتی اومد در جمع مهمانی. پرسیدم سرت بهتر شد؟ گفت نه! شمال میخواد. میاین با هم بریم شمال؟
گفتم اگه مامانش موافق باشه ما هم خرفی نداریم. و راستی همسر هم آخرین بار از مامانش پرسید، گفت بیاین.
گفت: آهااان! مامانش دلش نخواسته وقتی ما میریم شمال، شما تنها تو تهران بمونین، دلتون بگیره!!
گفتم چرا اینجوری منفی فکر میکنی؟ چرا اینقدر بدبینی؟
گفتم: من هیچ وقت بد تو رو نخواستم. هیچ وقت. خدا شاهده

یادم نیست چی جواب داد
میگفت و میگفتم
رفت لباسش رو پوشید که برن
با لحن بد و تسخر آمیزی گفت: خوش اومدم. زحمت کشیدم...
سرش رو گرفتم، گفتم خدا وجود داره و داره میبینه.
و رفتم تو آشپزخونه و در رو بستم.
اونم رفت

شوهرش بدو بدو اومد خداحافظی کرد و رفت دنبالش.
اومد از من عذرخواهی کنه. همسر هم بود
گفتم خیلی ازتون گلایه دارم آقافلانی... 

گفت از من؟ 
گفتم بله...اون وقتایی که به همسر به عندان عیدی بچه ها پول میدادین... چقدر به همسر گفتم بگو اینکارو نکنه. بالاخره یه روز میفهمه و ما بد میشیم.
تعجب کرد، گفت واقعا میگفتین؟
گفتم: همسر شاهده و  همسر هم تایید کرد
گفت: فهمید! و گفت (به کنایه) برات کار میکنه که بهش پول میدی... ؟!
گفتم شما زن و شوهرید. از دست هم دلخور بشید دو دقیقه دیگه یادتون میره. این وسط برای ما بدمیشه


 بیدار شدم...

 

 

با جزییات نوشتم که از ضمیر ناخوآگاهم بیاد بیرون و تبدیل نشه به کابوس همیشگی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۲
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی