دعوا و آشتی در خواب
دعوا میکردم در خواب
با فریاد، حرف های ناگفته ی این سالها را میزدم
قانع شد و ورق برگشت.
کاش در واقعیت هم میشد با یک فریاد، ورق برگردد و این سوءتفاهمات و سوءظن های متوالی برای همیشه تمام شود.
ولی واقعیت این است که من مسئول گمان های باطل دیگران نیستم.
میتوانم کارهایی کنم یا نکنم که موجب حس بد شود
اما فعل و انفعالات پیچیده و دارای پیش فرض و منفی ذهن طرف مقابل ، دست من نیست.
از کسی که یک عمر و همچنان، هم مادرش، هم پدرش، با برادرهایشان قهر بوده اند، نمیشود خیلی انتظار خوش دلی داشت.
و واقعیت دیگر این است که قرار نیست همه از هم خوششان بیاید.
و هر چقدر من سعی و وانمود کنم که خوشحالم، و او هم وانمود کند، درون هر دوی ما فریاد میزند که از هم خوشمان نمی آید.
ولی...
هر چند فکر میکنم وضع فعلی حداقل برای مدتی، وضع درستی است، اما اعتراف میکنم که مطلوب و محبوب نیست. من آدم قهر بودن نیستم....