باز آمد بوی ماه مدرسه
خواب میدیدم درس مطالعات اجتماعی بود یا شبیه آن، از دروس دبیرستان، واحدش را گرفته ام و نشستم سر کلاس، با بچه های دبیرستانی.
معلمش، خانم ک.ز بود.
ازکار ابلهانه ی خودم خجالت کشیدم. واحد دبیرستانی ها را برداشته بودم که پایه ام قوی شود. ولی سر کلاس فهمیدم کارم اشتباه بوده و خودم باید کتاب را میخواندم. بدتر از آن اینکه به خانم ک ز هم نگفته بودم میخواس سر کلاستون بنشینم و اجازه نگرفته بودم.
همان جا در خواب، فکرم رفت به آزمون ارشدی که در واقعیت، جوابش دیروز آمد.
علم داده علامه طباطبایی. خب دلم میخواست تربیت مدرس قبول میشدم و یک فضای جدید را تجربه میکردم. تازه اسم دانشگاه و محله و محیط و سردر دانشگاه را هم دوست دارم!!!
الحمدلله. علامه هم مزیت های خودش را دارد. به فضا و اساتید تقریبا آشنا هستم و میتوانم راحت تر جایم را پیدا کنم.
میگفتم... در خواب فکرم رفت به اینکه دوباره ارشد خواندن من هم کاریست شبیه همین سر کلاس دبیرستان نشستن...
و البته وقتی تصمیم به فرزنداوری دارم، نمیدانم خواندن ارشد چه جایی دارد این وسط؟
آیا فرزند اوری را موکول کنم به بعد از اتمام ارشد؟ دو سال دیگر مثلا؟
یا دانشگاه را موکول کنم به بعد از تولد فرزند؟
یا هر دو را موازی پیش ببرم و ببینم چه میشود؟
توکل بر خدای مهربان و تدبیر کننده امور