چکنم چکنم
دعایی هست با این عنوان که *خدا به چه کنم چه کنم* نندازتت
اگر برعکس این اتفاق، یعنی افتادن در چه کنم چه کنم نفرین یا نقمتی باشد، من دقیقا به آن مبتلا شده ام. مدت هاست. سال ها و سالهاست.
اگر امتحان الهی است، باز هم همیتطور. سالهلست این امتحان تمام نشده است، چون من جواب را نمیدانم.
گاهی فکر میکنم نکند نسخه ی ولایتی که خانم الف برایم میپیچید و من نپذیرفتم، همان جواب امتحان باشد
از فکر کردن مداوم و شبانه روزی که مغزم ضغ ضغ (؟) میکند.
نوشتن هم که الی ماشاءالله.
گاهی فکر میکنم برم پیش آقای ا و مشورت بگیرم
حتی امزوز به مشاوره حرم هم فکر کردم
مشورت با زهرا، آزاده، همسر، پدر و مادر هم بررسی شد
با استاد هم که قبلا مشورت کرده ام.
به استخاره هم فکر کردم
بست نشستن در مضاجع شریفه و تضرع در ایام مبارک و حرمت دار را هم تجربه کرده ام. چله گرفتن را نیز هم.
نماز و ذکر و انابه و عجز و لابه به درگاه احدیت همواره در دستور کار قرار دارد.
خلاصه اینکه هزار راه نرفته + صد راه رفته و نیمه رفته و بررسی شده و نشده و گزینه ی روی میز وجود داره و من همچنان همه کاره ی هیچ کاره ام.
جواب کنکور ارشد امد و گفتم علامه و دلخوشی ام به نزدیک بودن مکان هم بود
حالا اطلاعیه زده اند که دانشکده ده روزیست منتقل شده به دهکده المپیک . منتهی الیه غربی تهران. با وسایل نقلیه عمومی، ساعت ها ی طولانی باید در راه باشم.
فرزندآوری را چه کنم؟
خدایا چه کنم؟