آغوش خالی و عمر گذشته
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۲۵ ب.ظ
یک ماه از رفتن کنجدم گذشته
و اقای همسر اعلام کردند که دیگه حرف بچه نزن.
در پی قشرق و اعصاب خوردی پسرک
موضوع: چرا برای نهار، خونه خاله اولی، بچه های خاله دومی، که مامان و باباشون سفرن و تنهان، هم میان! غذا به ما کم میرسه، و بهانه های عجیب و محیرالعقول دیگر
پسر یک ماهه خواهرجان سومی را بغل میکنم و بو میکنم و میبوسم، و دلم برای بغلی که به کنجدم بدهکارم، تنگ میشود.
دست رو دلم میگذارم و با خودم فکر میکنم، اگر بود، الان چقدر شده بود.
حسرتم، تنها حسرت کنجد از دست رفته ام نیست.
حسرت چند سالی است که بچه میخواهم و همسرم با قوه ی قهریه، حتی حرف زدن درباره اش را ممنوع کرد
حسرت سنم است که بالا رفته و عمرم که گذشته
و البته امیدوارم به رحمت خدا، که جابر کل فوت است
۰۲/۰۸/۱۴