همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

شب جمعه. نیمه شب

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۱۱ ق.ظ

بادمجان گذاشته بودم سرخ شود

مادرشوهر هم گل کلم  گذاشنه بود

همسر گفت  که من قصد خاص ندارم. قرار شر با بارجلن خوراک درست کنم

 

فرزانه خلنم باردر بود. 

 

 

یک خواب نصفه نیمه و با تایپ غلط غولوط، که نیمه شب که کابوس محمد بیدارم کرد نوشتم و مابقی را خواب چشمانم را ربود... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۱۱
Rose Rosy

۱۰شهریور

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۷ ق.ظ

در خواب، 

مقاله مینوشتم و باید تحویل میدادم تا دو روز

از آن طرف کارهای مدرسه قرآن هم بود و مقاله باید میدادم 

سرم شلوغ بود 

حالم خوب بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۷
Rose Rosy

و امرهم شوری بینهم

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۳۰ ب.ظ

حرف زدن درباره عمیق ترین احساساتم، برایم سخت است. البته با نرگس یا در بعضی موارد همسرجان صحبت میکنم. 

اما فردا قرار گذاشته ام که بروم و با استاد جان مدرسه اهل بیت صحبت کنم. راجع به کم کار شدن و کم رنگ شدنم. راجع به کنکور دکترا و پشتکاری که برایش ندارم. شاید راجع به درآمد داشتن هم؛ و نمیدانم صحبت ها چه طور پیش میروند و کدام ها را میگویم، کدام ها را میخورم، و به چه نتایجی میرسم. و برداشتشان از من و شخصیتم چه میشود. 

 

ولی توکل کرده ام به خدا. ان شاالله جلسه ی خوب و راهگشایی باشد. حالم بهتر شود و با انرژی و توان، بچسبم به کاری که خدا آن را از من میخواهد. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۳۰
Rose Rosy

یا رفیق من لا رفیق له

شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۵۷ ب.ظ

من آدم رفیق بازی هستم

البته نه اینکه با رفیق برم بیرون، یا واسش خرج کنم یا زندگیم رو بریزم تو رو دایره براش

اما وقتی رفیق صمیمی که حرفم رو بفهمه، جنس شوخیام رو زود بگیره و دغدغه هام رو با یه اشاره متوجه بشه در دسترسم باشه، دنیا زیر پامه. 

اما وقتایی که حس کنم رفیقم ازم دور شده، یا تاریخ انقضای دوستیمون رسیده، یا تنها باشم، رو به راه نیستم. 

 

و من همین الان این رو متوجه شدم. 

کلاس دوم ابتدایی

کلاس دوم و سوم راهنمایی

پیش دانشگاهی

سالهای اول دانشگاه کارشناسی

سالهای خوابگاه، بدون زهرا،

 

 

 

و این یکی دو ماهه که از مدرسه قرآن و دوستی هایمان فاصله گرفته ام

 

همه‌و همه دو نقطه اشتراک داشتند: ۱. حالم خوش نبود و ۲. دوست صمیمی در دسترس نداشتم. 

 

این مدت ۱ سال و چند ماهه که با آزاده ارتباط تنگاتنگ درسی و همکاری داشتم، واقعا حال دلم خوب بود. 

هر حرف، شوخی، دغدغه ، سوال و ... ام را میفهمید. چت های حین کارمان، مفرح بود. یک کلام: خوش میگذشت. 

همکاری هم میکردیم. زیاد. با کیفیت. نمونه اش کلیپ های سوره هایی که با هم ساختیم. کارگاه هایی که با هم برگزار کردیم. ازاده درس میداد و من گراف میکشیدم. یا پاور تهیه میکردم. یا پرزی...

 درس هم میخواندیم. ( هنوز هم کم و بیش میخوانیم) 

 

این روزها من تنهام. همسایه جان هست. خواهران هستند الحمدلله رب العالمین. 

اما حس تنهایی دارم. 

 

هر چه بیشتر مرور میکنم میبینم من با گروه دوستانم، موفق عمل کرده ام شکر خدا. 

نمونه اش تحقیق های شیمی و دینی دوران دبیرستان

پروژه های کارشناسی

 

 

خدایا. تو درد من را بهتر میفهمی و درمانم را میدانی. شفای من دست توست. 

خودم که درست نمیدونم چه مرگمه و چی میخوام!! فقط میدونم حال دلم زیاد خوب نیست. 

شاید اگر بهتر و متمرکزتر برای دکتری میخوندم احساس بهتری راجع به خودم داشتم. 

 

 

خدا جونم ممنونم ازت. حال دل همه مومتین و مومنات رو خوب کن. من رو هم لابه لاشون ، درهم بردار و یه نگاه مهربون حال خوب کن به همه مون بینداز. 

نگاهی از سر فضل و کرم و رحمت. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۵۷
Rose Rosy

4شهریور

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۲۸ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۲۸
Rose Rosy

۲شهریور

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۱ ق.ظ

در خواب تلفنی با مادرهمسر صحبت میکردم. 

و میدیدمش البته

یک سینی شیر ریخته بود تو لیوان یک بار مصرف.

خوشحال بود. 

داشت برام تعریف میکرد که برای پدرش خونه خانم صفوی مراسم گرفته اند. برای پذیرایی کیک و شیر تدارک دیده اند. با جزییات لباسش را توضیح میداد. 

گفتم  صلوات اش رو فرستادم براشون و فاتحه اش رو هم میخونم. برسه به روح پدر و مادرتون. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۱
Rose Rosy