همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

تولد ۳۷ ام

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۱۹ ب.ظ

تقویم، عدد ۱۹ را نشان میدهد

و ۱۹ یعنی روز من

روزی که در فانتزی هایم، حتی در ۳۷ سالگی، پروانه ها دور و برم روی شکوفه های درختان تازه از خواب بیدار شده، دنبال بازی میکنند.

درختان یا غرق شکوفه اند، یا سبز کمرنگ به تن کرده اند و هوای تازه بهاری در ریه هایم بشکن میزند. 

 

الحمدلله

همه این ها وجود دارند، اما در بیرون از خانه و نه اینجا، روی تخت، که چند روز اخیر بیشترین فراوانی مرضیه را تجربه کرده است

 

الحمدلله

اما تولد واقعی ام تا الان که ساعت ۵ عصر است چگونه گذشت؟ از دیشب تا الان

عصر نرگس یه سر پیشمان بود و توسط سپهر فهمید تولدمه و تبریک گفت. بعد هم زهرا خانم متوجه شد و زنگ زد و تبریک گفت

سارا و سپهر و همسر رفتند مسجد

و وقتی برگشتند، تا وقت خواب، سارا داشت گریه میکرد، غر میزد، تهدید میکرد، چون دلش میخواسته مراسم ساعت ۹:۳۰ مسجد را برود و کسی همراهیش نکرده بود.

صبح بعد از نماز بیدار ماندم و کلنجار رفتم با کدی که قرار است پسفردا به عنوان پروژه پایانی دیپ لرنینگ تحدیل بدیم و از شر این درس و استادش راحت شویم. استادی که خیلی برایش احترام قایل بودم، اما دیگه فقط دلم میخواد تموم بشه و دیگه نبینمش، از بس که استرس کشیدم برای درسش. 

هر جلسه که درس پرسید

میان ترم گرفت

سمینار دادیم

پایان ترم خیلی سخت گرفت

پروژه هم در حد پایان نامه ازمون خواست. فقط سه فاز تحویل پروژه مقرر کرده که ان شاالله با فاز سوم دیگه خلاص میشیم از دستش. 

مساله فقط سخت گیریهاش نیست. یکجوری رفتار میکنه ادم پیش خودش تحقیر میشه... القصه، شب عید فطر ان شاءالله اولین عیدیمون خلاصی از دست ایشون باشه و نمره خوووب. چون این نگرانی وجود دارد که نمره قشنگش، من رو از رتبه اولی بیندازه

 

 

ساعات ابتدایی صبح به استرس برای پروژه دیپ گذشت

بعد از کمی خواب، با استرس "حالا جواب همکار محترم را چی بدم" ادامه یافت

بعد با حالت تهوع ارتقا پیدا کرد

بعد با تهوع ناشی از جدا کردن نخاع از راسته، به اوج رسید. 

کباب چنجه، قسمت خوبش بود، و ملاقات کمتر از نیم ساعتی با خواهر جان. 

 

بعد همسر و بچه ها امدند

استرس جواب همکار و پروژه دیپ ضمیمه این روزهایم است. 

زندگی با همین دو فاکتور پررنگ در ذهن من ادامه دارد. و بامزه اینجاست که تین دو فاکتور تا حذف شوند، جایشان را دغدغه های دیگر پر میکند. ذات زندگی است دیگر...

یک مدت استرس بی شغلی بکشی و التماس کنی به مقدسات که برایم کار جور کنید، بعد کار جور میشود، استرس اگه از پسش نیایم چه؟ بعد وفق پیدا کردن با شرایط مختلفش و رضایت همسر و ، بعد توافق سر قیمت، بعد هم استرس انجام هر یک از کارها، به فراخور حال و کار. 

 

بچه ها یک ساعتی رفتند برای من کادو بخرند و برگشتند. یه ادامس موزی دادند و گفتند چیزی پیدا نکردیم. منم مثلا باور کردم، به باباشون هم زنگ زدند کیک بخر، که مثلا اونم نشنیدم. بهم هم گفتن تا وقتی اتاق رو تمیز کنیم نیا تو اتاقمون، که قیول کردم. 

پیام تبریک مامان و بابا و واریز وجه یک میلیونی از طرف مامان قسمت جذاب و قشنگ امروز بود. پیام های تبریک زهرا، قدسیه، سمیه، ریحانه، سوده و بقیه هم همینطور. 

یک داد و بیداد هم چند دقیقه پیش داشتم با سارا، که طلبکارانه از من شاکی بود که چرا از مشق هایش، فقط خط ها را کشیده ام و عنوان جامد، مایع گاز را برایش ننوشته ام.

اینکه چرا عصبانی شدم، کمترش به خاطر همین رقم طلبکاری اش بود، بیشترش به خاطر این اخلاق بدش، که همیشه طلبکار است، و قسمتی اش هم به خاطر این بود که بعد از یک روز و نیم، دوباره لک دیدم و این یعنی نگرانی و بی حوصلگی تمدید شد. 

 

 

جریان پیام همکار هم این بود که:

گفته بودم از مدیرم خواسته بودم با دورکاری ام موافقت کنند. با تبریکات فراوان، پذیرفتند. در جلسه طرفین، از همکاری با هم ابراز خوشحالی و خرسندی کردند. من گفتم خدا رو شکر میکنم که شما در مسیرم قرار گرفتید. ایشان هم گفتند شما فراتر از انتظار ما عمل کردید و به مرحله ایده رسیدید و اینا. الحمدلله علی کل نعمه.

بعد رسید به رقم قرار داد، از انها اصرار و از من انکرار برای اعلام رقم، بالاخره در پیامی در بله، با استخاره و بالا پایین کردن و کلنجار فراولن با خودم، حدودا ۱۷ درصد افزایش رو پیشنهاد کردم. 

بعد سکوت مطلق حکمفرما شد، از دیروز تااااا امروز 

که امروز گفت

با توجه به شرایط دورکاری، ما انتظار این مبلغ نداشتیم، ولی اوکیه

به شرطی که حداقل صد ساعت تعهد  کاری بدهی

و درصدی از کارت هم منوط به حسن انجام کار و رعایت زمانبندی باشد. 

و این بار توپ تو زمین من بود

دوباره کلنجار شروع شد

چه کنم؟ چی بگم؟ قبول کنم؟ 

بارداری

زابمان

پایان نامه

مسافرت

چه غلطی بکنم

که در نهایت گفتم نمیتونم قول بدم، هر چند سعی خودمو میکنم، اما ترجیح میدم در رقم کمتری توافق کنیم، تا اینکه قولی بدم که نتونم عمل کنم. 

و حالا دوباره سکوت برقرار شده

توکل به خدا.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۹
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی