همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب با موضوع «رویا» ثبت شده است

۲۰شهریور

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۲۲ ق.ظ

لیدا فلاح را در خواب دیدم

ازش درباره تصمیمش برای درس خواندن در کانادا پرسیدم.‌ مردد بود. میگفت هنوز تصمیم نگرفته و دوری از خانواده برایش سخت است. 

کمی تشویقش کردم. گفت فلانی (رقیبش) سال آخر را سریع خوانده و الان که ما سال اخر بودیم هنوز، او تحصیلش را در آنجا شروع کرده است. 

 

گفت اوایل سال که نیامده بود دانشگاه و ما فکر میردیم رفته خارج، کرونا داشته و در خانه بوده. 

 

 

با یک کشتی به دور دنیا سفر کردیم و صحنه ی وارد شدن به دریاهای خودمان و برگشتن به شهرمان خیلی باشکوه و خاص بود. 

با یک آدم ضایع دوست شده بود (قهرمان خواب، شایدم من) بعد ِ، پیشنهاد شده بود 

قرار بود کارها از ته به سر انجام بشه. از در پشتی وارد بشیم و ... 

خونه خانم رحیمی، خونه اول (سمیه اینا و دوم زینب اینا ) بودیم

۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۲۲
Rose Rosy

۱۳شهریور

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۲ ق.ظ

دخترعموی حسن اقا امده بود تا برایش کار پیدا کند.
رفت صحبت کرد که برود در یک اداره ، به هم خورد
رفت منشی یا خود دکتر شد، من تعجب میکردم که ایم مگه دکتره؟ بعد یه دفتر داشت. از دستش افتاد
رفتم توش رو نکاه کردم‌ از کلمات در هم ریخته و بی سرو تهش بهمیدم این طفلک آلزاییمر  داره
جوون بود. خیلی جوون. دلم براش سوخت.


همسایه قدسیه اینا یه دختر هم سن و سال سلما داشت که صب تا شب خونه اینا بود.

شب عید فطر بود. رفتیم مسجد  پردیسان. غلغله بود. هیچ کس هم ماسک نداشت. تا رسیدیم رفتند رکعت دوم نماز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۴۲
Rose Rosy

شب جمعه. نیمه شب

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۱۱ ق.ظ

بادمجان گذاشته بودم سرخ شود

مادرشوهر هم گل کلم  گذاشنه بود

همسر گفت  که من قصد خاص ندارم. قرار شر با بارجلن خوراک درست کنم

 

فرزانه خلنم باردر بود. 

 

 

یک خواب نصفه نیمه و با تایپ غلط غولوط، که نیمه شب که کابوس محمد بیدارم کرد نوشتم و مابقی را خواب چشمانم را ربود... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۱۱
Rose Rosy

۱۰شهریور

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۷ ق.ظ

در خواب، 

مقاله مینوشتم و باید تحویل میدادم تا دو روز

از آن طرف کارهای مدرسه قرآن هم بود و مقاله باید میدادم 

سرم شلوغ بود 

حالم خوب بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۷
Rose Rosy

۲شهریور

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۱ ق.ظ

در خواب تلفنی با مادرهمسر صحبت میکردم. 

و میدیدمش البته

یک سینی شیر ریخته بود تو لیوان یک بار مصرف.

خوشحال بود. 

داشت برام تعریف میکرد که برای پدرش خونه خانم صفوی مراسم گرفته اند. برای پذیرایی کیک و شیر تدارک دیده اند. با جزییات لباسش را توضیح میداد. 

گفتم  صلوات اش رو فرستادم براشون و فاتحه اش رو هم میخونم. برسه به روح پدر و مادرتون. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۱
Rose Rosy

۳۰مرداد

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۴ ق.ظ

با خانمی دوست شدیم. مامان دوست سپهر بود فکر کنم. 

رفتیم خونه اشون. مهمان داشتند. جاری و خواهرشوهرش با شوهراشون بودنند.

خونه اشون خیلی کوچک بود. اما در منطقه سعادت آباد یا همجین جایی

شبیه مرضیه دخترعمه بود.و نگران خواهرش، طیبه خانم. که حال خوبی نداشت.

بهمون گفته بودند سنگ قیمتی ای را از اونجا برداریم. یک سنگ  خیلی قیمتی حدودا ۳ در چهار پیدا کردیم 

بعد سوار قطار شدیم. متوجه شدیم تعقیبمون میکنند. پیاده شدیم و پیاده به راه افتادیم. 

بچه ها خونه اونا بهشون خیلی خوش گذشته بود. بچه هاش نبودند و بچه ها حسابی با وسایل بچه های اونا بازی کرده بودند.

سارا با خانمه رفیق شده بود و ازش رفتنی دستمال کاغذی طرح دار که یه اسم خاص داشت  میخواست. 

منم داشتم سعی میکردم ظرفهاشون رو بشورم واسه جبران زحمتی که بهشون داده بودیم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۵۴
Rose Rosy

30مرداد نزدیک اذان

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۲ ق.ظ

زهرا و علی خانه ای خریده بودند که یک مغازه داشت، در کوچه ای تنگ و فرعی

که داشتند شیشه مغازه را پاک میکردند از جای چسب های تابلوی قبلی. 

انگار برای یک مهمانی یا جمعی، غذا سفارش داده بودیم از بیرون. پتوی تا شده کنار تخت در بیداری را، پلاستیک بزرگ غذاها میدیدم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
Rose Rosy

۲۴مرداد

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۴۵ ق.ظ

مصاحبه دکتری بود
چهار پنج نفر بودیم.
از بچه ها تک تک سوال میکرد
نماز شد و من وسط توضیح  سوال خودم بودم.
قرار شد بقیه اش لمونه برای بعد
بعد نما دبچه ها جمع شده بودند  دور دفتر استاد
استاد اومد بیرون. گفت وحدنیو سعیدی بیان تو
رفتتیم  داخل و     
حس خوبی داشتم. اضطراب مصاحبه نغبود. فقط تبادل اطااعتم راجع به موضوع مورد علاقه من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۵
Rose Rosy

بین الطلوعین ۲۴ مرداد

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰ ق.ظ

مصاحبه دکتری بود
چهار پنج نفر بودیم.
از بچه ها تک تک سوال میکرد
نماز شد و من وسط توضیح سوال خودم بودم.
قرار شد بقیه اش بمونه برای بعد
بعد نماز بچه ها جمع شده بودند دور دفتر استاد
استاد اومد بیرون. گفت فلانی (من) و سعیدی بیان تو
رفتیم  داخل و     
حس خوبی داشتم. اضطراب مصاحبه نبود. فقط تبادل اطلاعتم راجع به موضوع مورد علاقه من
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۰
Rose Rosy

خواب ۵ تیر ۱۴۰۰، واکسن و حواشی

شنبه, ۵ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۸ ق.ظ

خواب دیدم یک نفر آمده مسجد و میخواهد همه را واکسیناسیون کنه. 

واکسن کرونا

اول یه شیرینی میداد بخوریم، بعد واکسن میزد. 

من طفره میرفتم از جواب دادن و نگاه کردن به اون خانم. میخواستم از زیرش در برم. میپرسید واکسن زدی؟ خودمو مشغول نماز میکردم. مامان و سوره هم بودند. مامان وسط مسجد و نزدیک به اون خانم بور و سوده پیش من کنار دیوار. 

به من که رسید و شیرینی رو گذاشت تو ظرف کنار دستم، یک چیزی گفت تو این مایه ها که باید مواظب باشیم اینا بهم کلک نزنن

من ناراحت شدم و جوابش رو دادم. فکر کردم رفته ونمیشنوه. ولی نرفته بود و شنید. عصبانی شد و شیرینی رو پرت کرد اون طرف. بعد دیگه هرج و مرج شد. 

درباره مجوز واکسیناسیونش شک داشتیم. اینکه اصلا از کجا اومده و چه واکسنی داره میزنه.

یک نفر حالش بد شد و دخترش اومد گفت حالش بده. گفت تقصیر خودش بود که میوه خورده بعد از واکسن

من نگران مامان بودم. که اونم گیر خانمه افتاد و فکر کنم شیرینی رو خورد. 

اوضاعی بودا

بعدش یادم افتاد باید زنگ میزدیم پلیس، یا مجوزشو میخواستیم ازش.

 

---

خونمون طبقه چهار بود بدون آسانسور. راه پله های قشنگی داشتیم. 

 

 

۲۹ مرداد۱۴۰۰  هییییچ چی ازین خواب یادم نمیاد!! عجیبه. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۰:۱۸
Rose Rosy